آمیـــتیس هدیه خوب خــــــــــــدا

بدون عنوان

.. امروز صب با لگد زدنهای زیاد تو پا شدم الهی مامان قربونت بره.شیطونک مامان نشستم رو تختو کلی قربون صدقت رفتم.بگردم الهی دور دخمل گلم... وای دیشب بابایی سرشو اروم گذاشت رو شکمم و کلی باهات حرف زد.تو خواب بودی اما بابائی دلش برات تنگ شده بود.بوست می کرد و صدات میزد.اونقدر که مامانی کلی حسودیش شد. خلاصه ان روزا تنها فکر و ذکر مامان و بابا تویی آمی تیس قشنگم.. امرزوم قراراه با بابایی بریم به یه نمایشگاه کودک توی پارک گفتگو ...
17 مهر 1390

بدون عنوان

مامانی این هفته وارد 26 زندگیت شدی. پریشب بابایی تا 3 و خورده ای نشسته بود پای کامپیوترو  نرم افزار مای بیبی رو ترجمه کردو هفته 26 رو برام خوند..با کلی عشق و شور ......... الهی بگردم.... امروزم چند تا کتاب فکری برات خریدیم.و اسباب بازی فکری... خیلی میخوایمت جوجوی مامان و بابا..
2 مهر 1390
1